شب هالووین است و اهالیِ قلعهی باستانیِ کاستِل، یعنی آقای کلّهکدو (یک آدم-کدوی موذی و خبیث!)، استاد گوربهگور (یک زامبیِ خسته!) و جناب کُهنهپیچ (یک مومیاییِ هزارودویستساله، از نوادگانِ فراعنهی مصر!)، بهرسمِ هر سال برای شرکت در مراسم آماده میشوند. سرگرمیِ این مُردههای نَمُردنی -که برعکسِ ظاهرِ ترسناکشان، از حسّ طنز خوبی هم برخوردار هستند- در شب هالووین، ترساندنِ مردمی است که برای برگزاری مراسم، به قلعهی کاستِل میآیند! البته با اینکه اهالیِ قلعه، قصدِ بدی ندارند و هدفشان فقط شیطنت و بازیگوشی است ولی -بهقول معروف- آنها شوخیشوخی مردم را میترسانند و مردم جدّیجدّی سکتههای ناقص میزنند و روانهی بیمارستانها میشوند! این امر، ممکن است احساساتِ نداشتهی قلعهنشینان را اندکی جریحهدار کند ولی چارهای نیست، برای یک نامیرا، ترسناک بودن، از نان شب واجبتر است!!
حال باید دید کدامیک از اهالیِ قلعهی کاستِل میتواند تعداد بیشتری را زَهرهتَرک کند (آنها برای بالا بُردنِ آمارِشان حتی حاضرند زَهرهتَرکشدگان را از یکدیگر بقاپند)!!...